سلام!
خیلی وقته مینویسم. از حدودای مهر 64. همون موقع که همه دوستام شش ساله بودند. خیلی وقته میتونم بخونم. خیلی وقته دلم میخواد خوب بنویسم. از اون موقع که همه بچهها یا دکتر بودند یا مهندس، یا پلیس یا خلبان، من بزرگ که میشدم نویسنده میشدم! خیلی وقت از اون روزام گذشته. حالاخیلی وقته وبلاگ مینویسم. از حدودای مهر 81. اما برعکس خوندن و نوشتن و که زود راه خودشونو پیدا کردند، وبلاگ نویسی همیشه برام یه حاشیه بود. بیشتر می خوندم تا بنویسم. درست مثل همون اوایل سواددار شدنم! هی میخوندم. پشت سرهم و بی وقفه. کتابهای کانون و پرورش فکری کم میاومدند. هرکدوم رو دو سه بار برام فرستادهبودند. توی ماشین، سر سفره، یواشکی زیر پتو با نور چراغ مطالعه، سر کلاس درس، از اون موقع معروف شدم به اینکه همه جا با خودم کتاب دارم. سر همین عادتم کلی کتاب به این و اون دادم و مجبور شدم خودم دوباره بخرم (بار دیگر شهری که دوست میداشتم را چهار بار و خرمگس را 2 بار خریدم!).
بگذریم. خیلی وقته وبلاگ مینویسم اما بلد نیستم چه جوری باید کوچولو و مفید بنویسم!
تا چندوقت پیش توی پرشینبلاگ مینوشتم. برای من که نه حوصلهی سروکله زدن با تگهای html را دارم، نه وقتش رو، پرشینبلاگ عالی بود. اما تا وقتی که برای وارد شدنش نباید سه روز تو صف میایستادم! بلاگاسکای هم از اول با مشکلاتی شروع شد. تا بلاخره تصمیم گرفتم تو وبلاگی که از همون اولا تو بلاگ اسپات باز کردهبودم بنویسم. کمی باهاش سروکله زدم، از احسان و قالبهای فارسی خیلی استفاده کردم. موقع درست کردن قالب از
ماندانا(بارانه) هم خیلی کمک گرفتم. هرچند خیلی وارد نبودم اما بعد از دو سه ساعت این قالبی که دراومد به دلم نشست. هنوز نتونستم سیستم نظرخواهیاش را فعال کنم. سعی میکنم بهزودی این کارم بکنم. اینجا باید از آقای پوریا که تو اون وبلاگم خیلی کمکم کرد تشکر کنم. واقعاً هروقت کمک خواستم دریغ نکردند. هرچند دیگه کم مینویسند، امیدوارم هرجا هستند مؤفق باشند.
خلاصه این همه گفتم که بگم میخوام اگه بتونم مثل همه اون دفترایی که تو سالیان با سوادیام داشتم، تو این دفترم هم بنویسم. همین!
بای بای